شعر در مورد رخش
شعر در مورد رخش
شعر در مورد
رخش , شعر در مورد رخشانه،شعر درباره رخشانه،شعر در مورد رخش،شعر درباره
رخشانه،شعر در مورد رخشانه،شعر رخشان،شعر رسول رخشا،شعر در مورد رخش،شعر
رستم و رخش،شعر درمورد رخش،شعر در وصف رخش،شعری در وصف رخش،شعر رخش از
فردوسی،شعر رخش از سعدی،شعر رخش از حافظ،شعر رخش از مولوی،شعر رخش از
مولانا،شعر رخش از عطار،شعر رخش از صائب،شعر رخش از خاقانی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد رخش برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
در علفچرِ این دشتِ کبود
اسبی ریخته یال اش
بر گردنی ستبر!
رخش …
باچشم نمناک
خیره بر مرگِ تهمتن
به دست برادر …!
شعر در مورد رخشانه
به دریغ و به دروغ
کاشته بر سر راه ِ من و تو
چاه ِ خوش رنگ و لعابی از تیغ
دست های تهدید
به علامت سوگند
و به هر نام و نشانی که در این پیچ و گذر آمدنی ست
نعل های این رخش
که قرار است
کمی توشه ی پروانه و آب ِاحساس
ببرد تا خورشید
جنس ِ این جاده نیست .
شعر درباره رخشانه
رام کنم رخش سرکش ذهنم را
واین دل همیشه تنگ وبیقراررا
شعر در مورد رخش
رخش همان سمن شیر ماه نوشیده
نگاه منجمدش خالی از نوازش و نور
شعر درباره رخشانه
رخش می گوید سواری نیست نیست
کو بهاران نغمه ی مرغان چه شد ؟
شعر در مورد رخشانه
نیستی بخشدت ز تاب رخش
محو گردی در آفتاب رخش
شعر رخشان
بوسه زنم گلگون رخش، بر رخ نهم میمون رخش
گر حلقه های چون رخش اندر بناگوش آیدم
شعر رسول رخشا
کارخانه رخش بهارشکن
ناردانه لبش خمار شکن
شعر در مورد رخش
«ولقد کرمنا» تاج سرت
«وحملناهم » رخش سفرت
شعر رستم و رخش
گفتم که: بی رخش بتوان بود مدتی
خود بی رخش بدیدم و بودن محال بود
شعر درمورد رخش
بدین سان همی رخش ببرید راه
بتابنده روز و شبان سیاه
شعر در وصف رخش
یکی رخش را تیز بنمود ران
تگ گور شد از تگ او گران
شعری در وصف رخش
کمند و پی رخش و رستم سوار
نیابد ازو دام و دد زینهار
شعر رخش از فردوسی
لگام از سر رخش برداشت خوار
چرا دید و بگذاشت در مرغزار
شعر رخش از سعدی
سوی رخش رخشان برآمد دمان
چو آتش بجوشید رخش آن زمان
شعر رخش از حافظ
چنین گفت با رخش کای هوشیار
که گفتت که با شیر کن کارزار
شعر رخش از مولوی
تن رخش بسترد و زین برنهاد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
شعر رخش از مولانا
بدین رخش ماند همی رخش اوی
ولیکن ندارد پی و پخش اوی
شعر رخش از عطار
ز پشت رخش چون رستم فروجست
لگام رخش را محکم فروبست
شعر رخش از صائب
فرود آمد ز تخت شاهوارش
بیاوردند رخش راهوارش
شعر رخش از خاقانی
به پشت رخش که پیکر درآمد
تو گفتی رخش او را پر برآمد
شعر در مورد رخشانه
همی گفت این سخن رامین بیدل
بمانده تا به زانو رخش در گل
شعر درباره رخشانه
همه شب چشم رامین اشک ریزان
هوا بر رخش او کافور بیزان
شعر در مورد رخش
همه شب رخش در باران شده تر
به برف اندر سوار از رخش بدتر
شعر درباره رخشانه
در کنج خرابات یکی مغ بچه دیدیم
در پیش رخش سر بنهادیم دگربار
شعر در مورد رخشانه
یک بار ندیدیم رخش وز غم عشقش
صدبار بمردیم و بزادیم دگربار
شعر رخشان
دیدیم که بی عشق رخش زندگیی نیست
بی عشق رخش زنده مبادیم دگربار
شعر رسول رخشا
شد در سر سودای رخش دین و دل ما
بنگر، دل و دین داده به بادیم دگربار
شعر در مورد رخش
تا عرش ز سودای رخش ولوله هاست
در سینه ز بازار رخش غلغله هاست
شعر رستم و رخش
رخش تو سپهر و زین رخش تو هلال
خورشید به جای طبل بازت باشد
شعر درمورد رخش
میارا رخش را به نیل دروغ
کزان نیل گردد رخش بی فروغ
شعر در وصف رخش
به گشت چو عاشقی رخش زرد
از درد نشسته بر رخش گرد
شعری در وصف رخش
ساخت دلش مخزن اسرار خویش
کرد رخش مطلع انوار خویش
شعر رخش از فردوسی
بزم کرامت ز رخش بر فروخت
هر که رخش دید بر آن دیده دوخت
شعر رخش از سعدی
چون به رخش چشم همه تیز دید
نیل «عصی آدم » بر وی کشید
شعر رخش از حافظ
در راه رستم کی کشد
جز رخش بار روستم ؟
شعر رخش از مولوی
سخن پیش رخش زیبا مگویید
حدیث لاله خود آنجا مگویید
شعر رخش از مولانا
آفتاب رخش ظهور گرفت
وز دل من غمام غم برداشت
شعر رخش از عطار
ریش ناگه رخش سیاه کند
رونق حسن او تباه کند
شعر رخش از صائب
از چمن لاله هاش چیده شود
آب سیب رخش چکیده شود
شعر رخش از خاقانی
به رخش تازه دار جانم را
شرمساری مده روانم را
شعر در مورد رخشانه
روی او را به چشم بد منمای
به رخش چشم بی هنر مگشای
شعر درباره رخشانه
آفتاب رخش چو رخ بنمود
پیش او ذره هوا بودن
شعر در مورد رخش
در زین مراد باد رخشت
تا رخش سپهر بسته تنگست
شعر درباره رخشانه
بی رخش نام تماشا مبرید
برنگاهم مژه نشتر زده است
شعر در مورد رخشانه
رخش پژمراننده ارغوان
جوان سال و بیدار و بختش جوان
شعر رخشان
گرانمایه سیندخت را خفته دید
رخش پژمریده دل آشفته دید
شعر رسول رخشا
برانگیخت آن رخش رویینه سم
برآمد خروشیدن گاو دم
شعر در مورد رخش
به نام جهان آفرین یک خدای
که رستم نگرداند از رخش پای
شعر رستم و رخش
سر و مغز پولاد را زیر پای
پی رخش برده زمین را ز جای
شعر درمورد رخش
چو رستم برخش اندر آورد پای
رخش رنگ بر جای و دل هم به جای
شعر در وصف رخش
سوی رخش رخشنده بنهاد روی
دوان اسپ شد سوی دیهیم جوی
شعری در وصف رخش
ابا رخش بر خیره پیکار کرد
ازان کاو سرخفته بیدار کرد
شعر رخش از فردوسی
به بالین رستم تگ آورد رخش
همی کند خاک و همی کرد پخش
شعر رخش از سعدی
بدان مهربان رخش بیدار گفت
که تاریکی شب بخواهی نهفت
شعر رخش از حافظ
چراگاه بگذاشت رخش آنزمان
نیارست رفتن بر پهلوان
شعر رخش از مولوی
به تنها یکی کینه ور لشکرم
به رخش دلاور زمین بسپرم
شعر رخش از مولانا
چو زور تن اژدها دید رخش
کزان سان برآویخت با تاجبخش
شعر رخش از عطار
به رخش دلاور سپردم عنان
زدم بر کمربند گبرش سنان
شعر رخش از صائب
برانگیخت رخش دلاور ز جای
به چنگ اندرون نیزه سر گرای
شعر رخش از خاقانی
تهمتن برانگیخت رخش از شتاب
پس پشت جنگ آور افراسیاب
شعر در مورد رخشانه
چنین گفت با رخش کای نیک یار
مکن سستی اندر گه کارزار
شعر درباره رخشانه
چنان گرم شد رخش آتش گهر
که گفتی برآمد ز پهلوش پر
شعر در مورد رخش
نماند پی رخش فرخ نهان
چنان باره نامدار جهان
شعر درباره رخشانه
برآشفت گردافگن تاج بخش
بدنبال هومان برانگیخت رخش
شعر در مورد رخشانه
تژاو سرافراز را دل بسوخت
بکردار آتش رخش برفروخت
شعر رخشان
سر تیغ بر گردن رخش خورد
ببرید بر گستوان نبرد
شعر رسول رخشا
تن رخش را زان نیامد گزند
گو پیلتن حلقه کرد آن کمند
شعر در مورد رخش
بزین اندر آورد و کردش دوال
عقابی شده رخش با پر و بال
شعر رستم و رخش
شد از هوش کاموس و نگسست خام
گو پیلتن رخش را کرد رام
شعر درمورد رخش
بکردار آتش دلاور سوار
برانگیخت رخش از پس نامدار
شعر درمورد رخش
- ۰ نظر
- ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۳۶